نام و نام خانوادگی: منیجه باغی تاریخ تولد : 1338 سابقه: بازنشسته آموزش و پرورش (سابقه تدریس از دوره ابتدایی تا دانشگاه) |
شرح زندگی و فعالیت های ورزشی : سرکار خانم منیجه باغی از جمله کوهنوردانی هستند که سابقه فعالیت کوهنوردیشان به بیش از 13 سال می رسد. ایشان در سال 82 گروه کوهنوردی بانوان طبیعت دوست را به اتفاق خانمها مهناز طائی صفت و زهرا اخوان تاسیس نمودند و از همان ابتدای تاسیس گروه بانوان در هیات مدیره گروه در سمتهای : نماینده هیات موسس ، مسئول فنی، و صندوق تعاون گروه تا نیمه دوم سال 1390 به صورت فعال و موثر حضور داشتند. و 6 ماه نیز نائب رئیس هیات کوهنوردی شیرازبودند که با جناب آقای هاشم کشاورز همکاری داشتند.
لازم به ذکر است که این همنورد عزیز بیش از 40 سال است که در میادین مختلف ورزشی فعالیت داشته اند( از جمله والیبال به صورت حرفه ای) و همچنین 2بار موفق به کسب مدال طلای آمادگی جسمانی انفرادی و یک بار مدال برنز باشگاهی شدند
محبت مادرانه ایشان به اعضاء مخصوصا جوانان گروه ازجمله خصوصیات این پیشکسوت میباشد که باعث احترام و محبوبیت این همنورد بین اعضاء گروه است.
از جمله صعودهای این همنورد عزیز: دماوند 3 مرتبه،علم کوه، سبلان، شیرکوه، الوند، تفتان، هزار کرمان، لاله زار ، بل اقلید، حوض دال شمالی، نول جنوبی، بیژن 3 ، برف کرمو، پازن، کرکس، سبزه پوشان، تاسک، رنج ، قلم، برم فیروزو ….. می باشد.
خاطره ای آموزنده و خواندنی از این همنورد :
رعایت فاصله مناسب در هنگام حرکت ضروری است
تازه کفشهای دوپوش فایبر گلاسی رو که دو شماره هم از پاهام بزرگتر بود خریده بودم . خوشحال بودم که بالاخره اولین برنامه زمستانی رو دارم با گروه میرم و میتونم اون کفشهای زرد رنگ دو پوش رو که گرچه دست دوم بود ولی هنوز نو به نظر می رسید به همه نشون بدم . سرپرست برنامه هم آقای احسان فهندژ بود که تو جدیت و سختگیریش کسی شک نداشت . کفشها را تو یه کیسه نایلون گذاشته بودم و چون از ابتدای مسیر برف شروع می شد تو دست گرفتم و با کوله از اتوبوس اومدیم پایین قرار شد بعد از خوردن صبحانه راه بیافتیم. صبحانه که تمام شد کفشهای زرد (لووا) را در آوردم و به بقیه بچه ها نشون دادم . صدای خنده و شوخی بچه ها بلند شد حالا نمی شه به ما قرضش بدی و زحمت حمل این کفشهای سنگین رو نکشی حالا قراره تو اونارو بکشی یا اونا تو رو می کشن؟ هر کس یه جوری نشاط و شادی خودش رو به من نشون میداد . با سوت سرپرست آماده حرکت شدیم . آغاز حرکت از جاده سنگلاخی شروع می شد که چندان برف هم نداشت و منم که با پوشیدن کفشها درست مثل رباتهای تو فیلمها حرکت می کردم پشت سر بقیه به حرکت در اومدم. هر چه جلوتر می رفتیم عمق برف بیشتر می شد وبعضی از بچه ها از یخ زدن سر پنجه های پاهاشون می نالیدن و من در دل احساس شادی بیشتری می کردم که گرچه حرکت با اون کفشهای سنگین و سخت خسته ام کرده بود ولی لااقل از سوزش و سرمای پا خبری نبود. هر چه جلو می رفتیم نشانی از قله تاسک نبود. در طول مسیر به جاهایی رسیدیم که سنگی بود و برف روی اونها در اثر تابش آفتاب آب شده بود و گذر از روی معابر سنگی با اون کفشهای انعطاف ناپذیر مشکل تر از بقیه بود کمی بعد به شیبی رسیدیم که لازم بود برف اون پا کوب بشه و نفرات جلویی با ایجاد حفره هایی پله مانند راه را برای عبور بقیه آماده کنند . در اینجا بود که به دستور سرپرست آقایان که همیشه د ر قسمت عقب صف حرکت می کردند به جلو رفتند که از توان مردانگیشون جهت ایجاد جا پا استفاده کنند . آقا محمود نفر آخر بود و من بالافاصله بعد از اون قرار داشتم . شیب طوری بود که نفر جلوی من حدود 1/5 متر از من بالاتر قرار می گرفت محمود برای ایجاد حفره افقی در برف با تمام قدرت پاشو که در یک پوتین چرمی بود عقب آورد و درست به ما بین پیشانی من که رعایت فاصله مناسب را نکرده بودم کوباند بدون اینکه متوجه باشه ناگهان احساس کردم که دنیا دور سرم می چرخه و فقط فریاد خفه آخ … از گلوم خارج شد و دستم ناخود آگاه رو پیشونیم رفت . سرپرست به سرعت به سمت من اومد که کمی هم تو ارتفاع بودم و به آرامی کمک کرد تا من پایین بیام و ببیند چی شده . رو زمین نشستم در حالی که سرم پایین بود . چند قطره ای خون قرمز رو برفها چکید . خودم از دیدن قرمزی اون تعجب کردم. چون در طول هفته اونقدر سر کلاس خونمون رو دانش آموزان کثیف می کردند که فکر نمی کردم اینجور قرمز مونده باشه . سرپرست بقیه را بخصوص محمود را مطمئن کرد که مساله چندان جدی نیست و به مسیرشون ادامه بدهند. بعد هم با یه تیکه گاز و باند زخمی رو که بین دو چشم من ایجاد شده بود پانسمان کرد.
و از من پرسید که مشکلی برای ادامه صعود ندارم؟ منم با وجود دردی که داشتم که البته زیاد هم نبود. اعلام آمادگی کردم . ولی از شما چه پنهان که مشکل کفش که بود اون باند بزرگ هم که درست نیمی از چشم چپم رو پوشونده بود مزید بر علت شده بود و گاه مانع دیدم می شد. شده بودم رباط باندپیچی شده.
تو راه همش به این فکر می کردم که خدا رو شکر همه بچه ها و سایل و ابزار کوهنوردیشون کامل نیست و گرنه فکرشو بکنید اگر محمود هم به جای اون کفشهای چرمی یه جفت کفش فایبر گلاس دو پوش زرد رنگ داشت الان جای من کجا بود.
به هر حال وقتی به بقیه بچه ها رسیدیم محمود که از همه نگرانتر بود جلو آمد و از وضعم پرسید و خواست ببیند که کجای صورتم زخم شده . بهش نشون دادم و بهش گفتم که ازت یه گلایه دارم . گفت می دونم و عذر می خوام چون متوجه نبودم و تقصیر خودتون بود که فاصله رو رعایت نکرده بودید. منم برای اینکه حال و هواشو عوض کنم گفتم نه محمود جان گلایه ام بابت اینکه چرا چندسانت پایین تر رو نشونه نکردی که لااقل خرج یه عمل بالابردن بینی رو ازت بگیرم و کلی با بینی جدید حال کنم …
بعد از اون برنامه دیگه با کفش دو پوش برنامه برفی نرفتم و در اولین فرصت به یه مشتاق دیگه دادمش تا بر سر که فرود آید بر فرق که نشیند!!!!!
|